بادکنک من
اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباببازی دیگهای براش بادکنک میخرم. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده. بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره. بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه. و مهمتر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده
نویسنده :
مامان جونی
11:19
به سراغ من
به سراغ من اگر می آیی تند و آهسته چه فرقی دارد ؟! " تــــو " به هر جور دلت خواست بیا ! مثل سهراب دگر ... جنس تنهایی من چینی نیست ، که ترک بردارد مثل آهن شده در تنهایی چینی نازک تنها درد دل واسه مواقع دلتنگی و مواقعی که نمیتونی واسه هیچ کس حرف بزنی ..........یی من ...
نویسنده :
مامان جونی
6:53
خاطره هفته گذشته
سلام مامان جونی خوبی ناناز مامان نمیدونم الان که داری میخونی کجایی و من کجام تو چه موقعیتی خداکنه هر جایی که هسنی خوشحال وخدا همراهت باشه نفس مامان الان که دارم مینویسم شما تازه از خواب هی بیدار میشی هی میخوابی بابایی هم که دیروز رفت یزدهفته پیش هفته پر رفت وامدی بود الان که دارم بهش فکر میکنم میبینم که اتفاقات خوبی بود خدارو شکر عید غدیر که مثل هر سال خونه مامانی مهمون رفت وامد میکرد اخه مادر جون سیده شب قبلشم که عروسی بهترین دوست رندگیم یعنی سمیه جون بود البته از ظرفی دختر داییم هم میشه الان یه تبریک دیگه هم بهش میگم سمیه جون مبارک باشه ان شاء الله به پای همدیگه پیر بشین دومی اینکه عروسی دختر خاله بود هانی...
نویسنده :
مامان جونی
22:06
عیدتان مبارک
جیگر طلا
سلام مامانی الهی قربونت برم من لحظه به لحظه مامانی هر وقت بابایی میره یه غم بزرگ میاد سراغم انگار ته دنیایه نمیدونم انگار دارم خفه میشم دیروز جمعه بود رفت کلاس بعد از اون ور بره مامانی شما روز 5شنبه رفتی توی 6ماه همه میگن یکمی ضعیف هستی مامانی میگن شیرم خوب نیست اخه خدایا چیکار کنم شما هم که هر چی غذا میدن با اشتها میخوری البته همه میگن شما جنب و جوش زیادی هم دارین شاید بخاطر همینه نمیدونم الان شما سینه خیز میکنی حالت چهار دست و پایی هم میکنی صدای عجیب هم که تا دلت بخواد الهی قربونت برم من البته همه اعتقاد دارند بسیار خوش خنده ای عزیزم همش میخندی خوش خو هم که هستی الهی من فدات بشم حالا...
نویسنده :
مامان جونی
15:03
سالروز عشق اسمانی
سلام مامانی امزور سالروز ازدواج اقاو خانم ما شیعیانه البته یه خبر دیگه ام هست امروز چهارمین سالگرد ازدواج مامانی با بابایی هم هست اره مامان جونی ولی صد حیف باباجونی پیشمون نیست البته تا سه شنبه میاد و با هم جشن رو میگیریم واقعا خوشحالم از اینکه با باباجونی پیمان ابدی رو بستم امیدوارم همیشه عشقمون پایدار باشه حالا از ته قلب و با تموم وجودم میگم عزیزترینم علی جان خوشحالم که در کنار تو یعنی قشنگترین عشق دنیا هستم علی جون دوست دارم عاشقتم ............... ...
نویسنده :
مامان جونی
11:10
بابایی و تصمیم
سلام جیگر طلای مامان الهی قربون خندهات بشه مامانی سلام مامان دیشب بابایی از یزد اومد وگفت که تصمیم گرفته اونجا بمونه انگار اونا پیشنهادات خوبی رو به بابایی داداند من خیلی ناراحت شدم اخه طاقت دوری رو ندارم الان خونه خودمونیم دیشب ساعت 9 بود که با دایی محمد جونت رفتیم خونه مادر جون تا بابایی با اقا جون بیاد طول کشید ساعت 12 بود که رسیدن خدایا چیکار کنم واقعا نمیدونم بابایی میگه امسال و به خاطر اینکه من درس دارم قرار شده 4 روز اونجا باشم 3 روز اینجا ولی سال دیگه که درسم تموم بشه ما هم میریم اونجا دعا کن هر چیشد خیر باشه و به صلاحمون اقا جون تنهامون نزار................... دلتنگتر از همیشه ام
نویسنده :
مامان جونی
13:43
تصمیم بزرگ , اره یا نه
سلام مامانی خوبی فدات بشم الان خونه بابابزرگم امروز 2روزه که اینجام بابایی رفته یزد پیش اقا جون روز یک شنبه بود که ساعت 4 صبح رفت ماموریت برا نصب ایستگاه گاز اخه بابایی تو جهاد کار میکنه شب قبلش به من گفته بود که رزومه کاری شو برا شرکت اقا جون اینا بفرستم من فکس کردم تا اینکه وقتی ماموریت بود زنگ زد گفت که وسایل سفرشو ببندم می خواد شب بره یزد مثل اینکه با رزومه اش موافقت کردن ومیخوانش برا مدیریت پروژهاشون شب شد بابایی هم رفت من خونه بابا بزرگم از اون روز نمی دونم چیکار کنم دیروز زنگ زد که میخوانش وتو مصاحبه قبول شده اگه بخواد بمونه ماهی 8 روز پیش ما هستش نمی دونم باید چیکار کنم بابا میگه اینده مون تو اینجا درست میش...
نویسنده :
مامان جونی
11:26
دلم برای کسی تنگ است...........
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است… دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد … دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند… دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد … دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد… دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد… دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد … دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد … دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده… دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده… دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است...
نویسنده :
مامان جونی
11:24
روز پنجم که فرشته من قدم گذاشته به دنیا ی ما آدما
جیگر مامان اینم عکس 5روزگیت الان که ماشالله خانمی شدی برا خودت غصه نخور عکس های بعدی رو هم میزارم برا وبت ...
نویسنده :
مامان جونی
14:23